یه روزایی هست استرس میگیرم...
اصلا کل سر تا پام میلرزه...
نمیدونم چمه...
سر یه سری موضوعات خیلی بیخود و پیش پا افتادهها...
ولی یه وضع خیلی اعصاب خورد کنیه...
کل بدنم مور مور میشه...
پووووف....
به نام شب و عاشقانههای تلخ قلب خسته ام
به نام ماه و نور مهتاب
نشسته ام نگاه میکنم به نور شبتاب
شب است و بهار است و دل یاد یار است و حالم خراب است و چشمم پرآب است و جامِ شراب است و من
به دیوان حافظ
غزلهای نافذ
به چشم غزل خوان نرگس
به بوی بنفشه
شدم مست مست
گرفتم دلم را بدست
غزل باز کردم به آغوش سرد
بیامد جوابم ز خواجهی عرفان
مژدهای دل که مسیحا نفسی دیگر نیست
پر ز دردیم ولی درد مرا مرهم نیست
خسته از جنگ سراسر همه روز و همه شب
درد سختی است ولی جان مرا همدم نیست
باز میشود چشمم
بازمیگردم ز رویاها
باز واقعیت تلخی
پاره پاره میکند من را
کلماتم فرو میریزند
همره قطره اشک آلوده
به هزاران هزار خاطرهها
جملاتم فرو میشکنند
همچو بغضی که زندانی است
قلمم مینویسد و قلبم
کلمه میفشاند هر لحظه
ولی چشمهای آلوده
میکند غرق خوابم باز
دوباره شب
و مینویسم به یاد تو
تویی که دور گشتهای ز من
دوباره چهار صبح
خواب نمیرود به چشم خسته م
قلم به دست
نشسته ام کنج خاطره
طنین آن صدای عاشقانه ات
نوازشی به گوش من
میکند، عبور میکنم
فرو میروم به عمق یک خیال
خیال دیدن دوبارهی دویدنت
خیال باران
فرار میکنم
دور میشوم ازین جهان پر سراب
پناه میبرم به قرص خواب
یا که جرعهای شراب
فرار میکنم به آسمان آبی قلم
مینویسم از دلم
ولی نمانده طاقتم، نمیکشم
باز افتادم از نفس
مینویسد این قلم خودش
نشسته ام کنار پنجره
نگاه عاشقانهای ز لالهها
بوسهای ز ماه
نوازش نسیم مهربان شب
دگر نمانده طاقتم
تو نیستی
تعداد صفحات : 1